یکی دیگر از جاهایی که در شهر کندی دیدم قبرستلن انگلیسیها بود: British Garrison Cemetery
یک قبرستان قدیمی ۲۰۰ ساله که همه مدفونشدگان انگلیسی هستند و البته مدتهاست کسی را در آن دفن نمیکنند.
قبرهای سنگی با شکلهای مختلف که هر کدام داستانی داشتند. نکته جذاب قبرستان راهنما/نگهبان پیر فوقالعادهاش بود که قصهی همه مردهها را بلد بود. گویا زمانی محققی کتابی درباره قبرستان منتشر کرده و همهی این اطلاعات بر اساس آن کتاب به دست آمده است.
پیرمرد قدم به قدم همراهت میآمد و تو را سر قبرهای مختلف میبرد و داستانش را تعریف میکرد. این فلان آقای انگلیسی بود که خیلی پولدار بود و یک عالم زمین و کارخانه داشت، فلان بیماری را گرفت و مرد و خانوادهاش بسیار فقیر شدند و ….
این خانوادهی دیگری است که هر چهار بچهشان را در اثر فلان بیماری از دست دادند.
این فلان کلنل مهم است که نه در جنگ، بلکه در اثر حمله قلبی مرد.
این یکی اینطور در اثر حملهی فیل وحشی مرد و آن یکی آن و طور و دیگری …..
پیرمرد سالهاست که کارش همین است و به قول خودش برای همین داستان همه را از حفظ است.
نکته جالب دیگر قبرستان این بود که برخلاف روال معمول آثار دیدنی اینجا، ورودیه نداشت و فقط اگر دلت میخواست کمکی به صندوقشان میکردی.
از قبرستان که بیرون آمدم رفتم سراغ نمایش فرهنگی کندی، نمایشی از رقصهای سنتی کندی. دو سه جا هستند که این برنامهی رقص را دارند و همهشان هم تقریبا نزدیک معبدند. بلیت همه هزار روپیه (حدود ۶ دلار) و مدت زمان همهشان هم یک ساعت است. بر اساس بررسیهایی که کرده بودم فهمیدم Kandy lake club از همهشان بهتر است. برای رفتن و نرفتنش دو به شک بودم اما شنیدهها و خواندههایم نشان میداد که ارزش این پول را دارد. پشیمان هم نشدم، تجربه جالب و متفاوتی بود، حتی دیدن شکل سالن و صندلیها و حواشی ماجراها هم برایم جالب بود.
مجموعا دوازده نوع رقص از رقصهای محلی را نمایش میدهند که برخی را خانمها، برخی را آقایان و برخی را مشترک اجرا میکنند. خیلیهایش رقصهای نمادین است. مثلا رقص حماسی جنگجویان، یا رقص بین پرنده و اهریمن که هنوز هم در برخی جاها به عنوان روشی درمانی برای بیماران اجرا میشود (شاید فلسفهاش چیزی مشابه مراسم زار باشد).
بعد از تمام شدن رقصها به محوطه بیرون سالن راهنمایی شدیم و حدود ده دقیقه مراسم راه رفتن روی آتش را دیدیم. روی ذغال گداخته راه میرفتند و با آتش نمایش میدادند. این تکهاش را خیلی دوست نداشتم، حس خوبی نبود دیدن راه رفتن روی ذغال.
نمایش که تمام شد رفتم و دوستی از اهالی کندی را دیدم. Gerard یک آقای مسیحی ساکن کندی است که او هم دعوتم کرده بود پیشش اقامت کنم اما من میزبان دیگری پیدا کرده بودم و فقط به ملاقات و گپ زدن اکتفا کردیم. کمی دور دریاچه قدم زدیم و بعد من را با ماشین برد مسیر جنگلی که فردا میخواستم بروم را نشانم داد و بعد هم رساندم محل اقامتم. قرار شد که فردا صبح او هم همراهم بیاید جنگل و فرصت بیشتری برای معاشرت داشته باشیم. Gerard به مطالعات مذهبی علاقمند است و عمدهی صحبتمان هم حول و حوش همین موضوع و البته شرایط و فرهنگ کشورها گذشت.