بایگانی ماهانه: فوریه 2015

کتاب

یادم نیست کدام نویسنده یا فیلسوف (؟) بود که راجع به کتاب این حرف را گفته بود، مطلبش را خشایار دیهیمی ترجمه کرده بود و به عنوان یک ستون ثابت در مجله‌ای (شاید شهروند یا شاید ایراندخت؟) می‌نوشت. حرف نویسنده … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

دل گرفتگی

دلم گرفته، دلم عجیب گرفته است. فکر و خیال‌ها… ترس‌ها… غصه‌ها… نتوانستن‌ها و بلد نبودن‌ها… روزگاری است که انگار چرخش با خوشی و خرمی نمی‌چرخد، خوشحال و خندان و آرام‌بخش نمی‌چرخد. همه‌اش از لای چرخ دنده‌هایش خرده‌ریزهایی بیرون می‌زند که … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

عمو-۶

جالب بود. دیشب که به حرف زدن آدم‌ها دقت می‌کردم، دیدم دیگر اسمش را به زبان نمی‌آورند. اسمش یا نسبتش را، مثلا کمتر کسی در حرف‌هایش می‌گوید بابا، عمو، دایی، بابابزرگ یا … دیگر فقط با ضمیر مالکیت ازش یاد … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

عمو-۵

عکسش را زده‌اند جلوی در ورودی، و اعلامیه‌اش هم روی دیوارهای محله. وقتی برای کاری بیرون می‌روم و بر می‌گردم، هر بار که چشمم به تصویرش می‌افتد بغض و اشک می‌آید. با وجود این‌که از همان شب اول تخت را … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

عمو-۴: مرگ و روایت‌ها

این مراسم همیشه با روایت‌ها همراه است. قصه دیدارها، ماجرای آخرین‌ها، تداعی‌ها، همزمانی‌ها، اتفاق‌ها، اتفاقی نبودن‌ها، خواب‌ها، روایت گذشته‌ها… دیشب آدم‌ها بودند و شوکه شدن‌هایشان، هیجانات‌شان، ترس‌ها و خشم‌ها و حسرت‌هایشان. آدم‌ها و مکانیزم‌های دفاعی‌شان در برابر یک اتفاق ناگوار. … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

عمو ۳-: در آستانه و تمام…

نوشته‌ام نصفه ماند… تیتر نوشته را گذاشته بودم «در آستانه» و داشتم می‌نوشتم که دیروز عروس‌ها رفته‌اند خانه را تمیز کرده‌اند. جمع و جور، جارو، دستمال کشیدن پنجره‌ها، تمیز کردن فرش‌ها. انگار که خانه تکانی، انگار که آماده‌سازی برای یک … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

عمو-۲: روزهای سخت

از صبح که رفتم آزمایش خون دادم حالم بد بود. بیشتر از هشت ساعت بی وقفه حالت تهوع داشتم و هر ده دقیقه-یک ربع بالا می‌آوردم. کلافه و بیچاره بودم، در حسرت یک خواب نیم ساعته آرام. در خانه که … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

جفای ورد پرسی

این چه جور جفاییه که هر چی پست درفت میذارم می‌پره؟! :-[

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید

حق آرامش

امروز همه‌اش به عمو فکر می‌کردم. بیشتر از هشت ساعت بی وقفه تهوع داشتم و خوب نمی‌شدم. هر ده دقیقه-یک ربع  بالا می‌آوردم. چیزی نخورده بودم و کم کم فقط مانده بود که دل و روده‌ام را بالا بیاورم. عمو … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | دیدگاهی بنویسید