-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: ژانویه 2015
من، میهمان من
دخترک انگار آینه تمام نمای من بود، اما نه الان من؛ آینه تمام نمای من رویایی بود، آینه تمام نمای آرزوهای من! روز اول آن قدر حرفمان گل انداخت و این قدر شیفته معاشرت هم بودیم که انگار هر کداممان … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
خرده نوشتههای یک تجربه کاری-۱۱: تجربه مشترک کارها
یک اصطلاحی بین خودمان داریم به عنوان «بزن بره مهندس!»، به این معنی که سخت نگیر و وسواس به خرج نده و کار را تمام کن. اصطلاح و خوب و به درد بخوری است برای ما که در همه چیز … ادامهی خواندن
نوشتهشده در آموختههای من, روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
خرده نوشتههای یک تجربه کاری-۱۰: بالاها و پایینها
چقدر بالا و پایین دارد این کار! چقدر غیرقابل پیش بینی است! یک روز ته چاهی هستیم که راه بیرون آمدنش کیلومترها دورتر به نظر میرسد، یک روز در حال پرواز روی ابرهاییم. یک وقتهایی انگار کشتی به گل نشستهای … ادامهی خواندن
نوشتهشده در آموختههای من
دیدگاهی بنویسید
خرده نوشتههای یک تجربه کاری-۹: تسهیلگری که نبودم
امروز بعد از جلسه صبح لب و لوچهام آویزان بود. ناراضی بودم از خودم، در واقع از تسهیلگریام. نمیدانم مساله چه بود اما گره داشت، روان نبود و خوب پیش نمیرفت. ترکیب جمعی که باهاشان کار میکردم ترکیب پر انرژی … ادامهی خواندن