-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: آگوست 2014
پدر و مادرهای این شهر-۱
اگر برای حذف چیزی از دنیا حق انتخاب داشتم، گزینه اولم مادرها و پدرهای نابلد و بدرفتار بودند. بی دقتهایی که برای تعامل انسانی با بچه وقت و حوصله نمیگذارند و به راحتی بچه را از یک انسان متعادل و … ادامهی خواندن
نوشتهشده در دل خوشیها و دل ناخوشیهای من
دیدگاهی بنویسید
دنیای اینجا و دنیای آنجا
چند وقتی است که یکی از رفقای عزیز از ایران رفته است. وقت رفتن بغض داشت. وقتی برای بار چندم هم را بغل کردیم بغضش را حس کردم و چشمهای نمناکش را دیدم. حال من بهتر از او بود، بغض … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
زندگی در میان گلولههای واقعی
پارسال بود که برای اولین بار رفتم پینت بال. به همراه جمعی از رفقا که اکثر آنها هم اولین تجربهشان بود. بیرون زمین که بودیم باهم شوخی میکردیم و کری میخواندیم و شور و هیجان به فضا تزریق میکردیم. برای … ادامهی خواندن
نوشتهشده در دل خوشیها و دل ناخوشیهای من
دیدگاهی بنویسید
تکه پارههایی از سفر – ۷
پیاده که داشتم جزیره را دور میزدم دختر را دیدم. باهم قدم زدیم و همصحبت شدیم. ده دوازده سالی از من بزرگتر بود. خودش را بازنشست کرده بود و دیگر کار نمیکرد. سفر هم زیاد رفته بود. البته همهاش با … ادامهی خواندن
نوشتهشده در سفرهای من
دیدگاهی بنویسید
شادیهای کوچک زندگی -۲۲
عنابهای تازه… هربار شگفتزدهات میکند این ترکیب رنگ، این سبز کمرنگی که زیر پوست قهوهای نهفته است.
نوشتهشده در شادیهای کوچک زندگی
دیدگاهی بنویسید