-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: سپتامبر 2017
چشمهایش
دو روز است که ندیدمش، اتفاقا دو روزی که شاید از سختترین روزهای این دوره بود. اولین چیزی که توجهم را جلب کرد چشمهایش بود. تنگ و گود افتاده. معلوم بود در چند ساعت تنهایی به دست آمده مفصل غصه … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
آدمیزاد و گذر روزگار
آدمیزاد است و عادت کردنش، یا معجزهی گذر زمان است و مرهم بودنش، یا همان چیزی که قدیمیها سردی خاک میخواندنش که آدم کمکم التیام مییابد. شاید نشود اسمش را التیام گذاشت اما هر چه که هست تغییر است. هنوز … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
حال موقت
امروز روز خوبی بود، حالش خوب بود. شاید یکی از خوبترین حالها در دو هفتهی گذشته. صبح از بهشت زهرا که برگشتند، دور هم صبحانه خوردیم و بعد با خواهرها رفتند خرید. من ماندم خانه و کمی تنهایی و خانه … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید
جای خالی
نصف شب از خواب بیدار شدم و مدتی خوابم نبرد. یادم افتاد که فقط ما دو نفر در خانه هستیم. بقیه خانواده صبح و عصر امروز اینجا را ترک کردند و فقط من ماندم. یک هفته، ده روزی بود که … ادامهی خواندن
نوشتهشده در روزانههای من
دیدگاهی بنویسید