-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: ژوئیه 2015
روزانههای متروسواری-۳
اول دختر جوان سوار شد و پشت سرش هم شوهرش وارد شد. دختر، بچه کوچکی بغلش بود، بچهای شاید چهار ماهه. مرد هم کالسکه بچه را که پر از رختخواب و ساک و بالش و پتو بود هل میداد. دختر … ادامهی خواندن
روزانههای متروسواری-۲
پیرمرد در واگن خانمها دستفروشی میکرد. دستمال سفره میفروخت. اول که وارد واگن شد، آمد میله کنار صندلیها را گرفت و روی زمین نشست. در واقع روی زانوهایش چمباتمه زد، نه اینکه کف زمین بنشیند. فکر کردم مسافر خستهای است … ادامهی خواندن
روزانههای متروسواری-۱
خانم دستفروش را قبلا هم در مترو دیده بودم. با لحن التماس گونهای ویفر یا دستمال یا چسب زخم میفروشد. لحنش بیشتر شبیه گدایی است اما جنس میفروشد. بیشتر وقتها هم بچه شیرخورهای همراهش است. این بار هم بچهای را … ادامهی خواندن