بایگانی ماهانه: ژوئیه 2015

روزانه‌های متروسواری-۳

اول دختر جوان سوار شد و پشت سرش هم شوهرش وارد شد. دختر، بچه کوچکی بغلش بود، بچه‌ای شاید چهار ماهه. مرد هم کالسکه بچه را که پر از رختخواب و ساک و بالش و پتو بود هل می‌داد. دختر … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | برچسب‌خورده با , | دیدگاهی بنویسید

روزانه‌های متروسواری-۲

پیرمرد در واگن خانم‌ها دستفروشی می‌کرد. دستمال سفره می‌فروخت. اول که وارد واگن شد، آمد میله کنار صندلی‌ها را گرفت و روی زمین نشست. در واقع روی زانوهایش چمباتمه زد، نه اینکه کف زمین بنشیند. فکر کردم مسافر خسته‌ای است … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در Uncategorized | برچسب‌خورده با , , | ۱ دیدگاه

روزانه‌های متروسواری-۱

خانم دستفروش را قبلا هم در مترو دیده بودم. با لحن التماس گونه‌ای ویفر یا دستمال یا چسب زخم می‌فروشد. لحنش بیشتر شبیه گدایی است اما جنس می‌فروشد. بیشتر وقت‌ها هم بچه شیرخوره‌ای همراهش است. این بار هم بچه‌ای را … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در روزانه‌های من | برچسب‌خورده با , | ۱ دیدگاه