-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: دسامبر 2014
عمو
عمو سرطان دارد. شرایط بدنی و سن و سالش جوری نیست که بشود هیچ نوع درمانی برایش انجام داد، فقط تحمل است و اکسیژن و اسپری و همین. چند ماهی است بچههایش موضوع را فهمیدهاند اما چیزی به خودش نگفتهاند. … ادامهی خواندن
خرده نوشتههای یک تجربه کاری-۹: قصه کاغذها
نمیدانم خودشان هم متوجه این تغییرات هستند یا نه، اما من که از بیرون نگاه میکنم تغییراتشان خیلی به چشمم میآید. امروز هر سه گروه در پایان جلسه کاغذهایی را که رویش کار کرده بودند با خود بردند. یکی از … ادامهی خواندن
خرده نوشتههای یک تجربه کاری-۸: لبخند بزرگ
امروز یک لبخند بزرگ بود، بس که اتفاقهای خوب و خوشایند درش افتاد. امروز خانمها در لبههای جسارتشان راه رفتند. پا را از منطقه امن نمیشود/نمیتوانیم همیشگی بیرون گذاشتند و با نوک انگشت فضاهای جدید را امتحان کردند. البته که … ادامهی خواندن
نوشتهشده در آموختههای من, دل خوشیها و دل ناخوشیهای من
دیدگاهی بنویسید
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۶
شانزده روز پیش که تصمیم گرفتم به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان در کمپین نارنجی شرکت کنم و هر روز یک روایت شخصی از خشونتهایی که با آن مواجه شدهام بنویسم، فکر نمیکردم تعددش این قدر زیاد باشد. … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۵
یک روایت در سه اپیزود اپیزود اول: برای ادامه تحصیل از ایران رفتند. ازدواجشان تازه بود و تازه در کشور جدید مستقر شده بودند. یک شب دعوایشان میشود. مرد اورا از خانه میاندازد بیرون. رفیق عزیز من، تنها، بدون تسلط … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۴
شاید آخر دبستان یا شاید هم اول راهنمایی بودم. داشتم در کوچه میرفتم. بعد از ظهر بود. نزدیکهای آخر کوچه بودم. پسر جوانی سرش را از پنجره طبقه دوم ساختمانی بیرون آورده بود و داشت کوچه را نگاه میکرد. نزدیک … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۳
پسرک ۵ ساله شیفته والیبال شده و همراه پدرش همه مسابقات تیم ملی را دنبال میکند. در جمع خانواده با هیجان صحنههای مسابقه را تعریف میکند و با ذوق میگوید که قرار است روی صورتش پرچم نقاشی کند و برود … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۲
اولین بار که در خیابان دامن پوشیدم تابستان بود. میدانستم دم ورودی متروی نزدیک خانه گشت ارشاد هست. خودم را برای مواجهه با آنها آماده کرده بودم و در ذهنم به سناریوهای مختلفی برای رهایی از دستشان فکر کرده بودم. … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۱
ساعت یازده شب است که سر خیابانمان منتظر تاکسی هستم. مسیر طولانی نیست و وقتهایی که کیفم سبک باشد پیاده میروم. حدود بیست دقیقه پیادهروی است. اما این ساعت از شب همین مسیر کوتاه در محله خودمان هم آنقدر امنیت … ادامهی خواندن
به بهانه روز مبارزه با خشونت علیه زنان-۱۰
از آن ازدواجهای سنتی قدیمی داشتهاند، خانوادهها همدیگر را پسندیدهاند و ازدواج سر گرفته است. از همان ابتدا ارتباط جنسی جزو مشکلاتشان بوده است. خانم، آن قدر و آن طور که آقا مایل بوده دلش نمیخواسته است. تجربههای بدی از … ادامهی خواندن