-
اسمم هست سارا باقري.
اقتصاد خوانده ام و کار و بارم کمی در زمینه اقتصادشهری و کمی آموزشگری و بیشتر در حوزه تسهیلگری فرایندهای مشارکتی است.
محيط زيست، حياتوحش و فعاليتهاي داوطلبانه هم از جمله چيزهايي است كه به آن ميپردازم.
اينجا هم دفتر تجربههايم است . . .
يك دفترچه يادداشت . . .
قرار است من را دچار عادت قديمي روزانه نويسي كند!
سارايي كه اينجا ميخوانيد فقط خودم هستم!
فارغ از تمام نقشها،
شخصيتهاي حقوقي
و مسئوليتهاي سازماني،
من را اشتباه نگيريد لطفا! -
نوشتههای تازه
دستهبندی
بایگانی
- ژوئیه 2022
- نوامبر 2020
- جون 2018
- مارس 2018
- دسامبر 2017
- نوامبر 2017
- اکتبر 2017
- سپتامبر 2017
- آگوست 2017
- ژوئیه 2017
- مِی 2017
- مارس 2017
- فوریه 2017
- دسامبر 2016
- اکتبر 2016
- سپتامبر 2016
- آگوست 2016
- ژوئیه 2016
- مِی 2016
- آوریل 2016
- مارس 2016
- نوامبر 2015
- اکتبر 2015
- سپتامبر 2015
- آگوست 2015
- ژوئیه 2015
- جون 2015
- مِی 2015
- آوریل 2015
- مارس 2015
- فوریه 2015
- ژانویه 2015
- دسامبر 2014
- نوامبر 2014
- اکتبر 2014
- سپتامبر 2014
- آگوست 2014
- ژوئیه 2014
- جون 2014
- مِی 2014
- مارس 2014
- فوریه 2014
- ژانویه 2014
- دسامبر 2013
- نوامبر 2013
- اکتبر 2013
- ژوئیه 2013
- جون 2013
- نوامبر 2010
- نوامبر 2006
- اکتبر 2006
- سپتامبر 2006
- آگوست 2006
فرا
بایگانی ماهانه: مِی 2015
خوش نگذشتن، خوشحال نبودن
وقتی مشغول حرف زدن بودیم حواسم آنجا نبود، به خودم آمدم و دیدم تمرکزم روی چراغ خانه رو به رویی بیشتر از حرفهاست. انگار حضورم پشت آن میز و بساط چای و کیک یک جور انجام وظیفه بود که منتظر … ادامهی خواندن
آدم بزرگ بودن
در بعضی جمعها و در کنار بعضی بچهها و خانوادهها، آدم بزرگ بودن غمانگیز است. غمانگیزترین موقعیت دنیا. فکر این که میتوانی/ باید روی موقعیتی تاثیر بگذاری و تغییرش بدهی رهایت نمیکند، اما از آن طرف چیزهایی هم مانع میشود. … ادامهی خواندن
نوشتهشده در دل خوشیها و دل ناخوشیهای من
دیدگاهی بنویسید
شهر زیبا
تازه از سفر رسیدهام. نیمه شب با تاکسی از ترمینال سمت خانه میرفتم و محو تماشای شهر بودم. اولش فقط یک جلب توجه کوچک بود. در حدی که انگار چشم یک چیز غیرعادی دیده است. صحنه تکرار شد، این بار … ادامهی خواندن
نوشتهشده در دل خوشیها و دل ناخوشیهای من, روزانههای من
دیدگاهی بنویسید