دو هفته در سریلانکا-۱۲

چهارشنبه صبح (۸ فروردین) کندی را ترک می‌کنم و به سمت نوارالیا (Nuwara Eliya) می‌روم. Gerard هم برای کاری دارد می‌رود آن‌جا و در ایستگاه اتوبوس قرار می‌گذاریم و با هم می‌رویم. ساعت ۹:۳۰ سوار اتوبوس می‌شویم و دو ساعت و نیم بعد نوارالیا هستیم. این بار با اتوبوس کولردار می‌روم. قیمتش تا آن‌جا ۲۶۰ روپیه است که اگر می‌خواستم همین مسیر را با اتوبوس معمولی بروم می‌شد ۱۳۰ روپیه. اتوبوس راحتی است و تعداد صندلی کمتری دارد. یک‌طرف دو ردیف و طرف دیگر یک ردیف. البته هنوز اصلا با اتوبوس‌های ایران قابل مقایسه نیست. اینجا اتوبوس‌ها همه تنگ و باریکند! دو نفر به زحمت روی صندلی جا می‌شوند، مثل صندلی مینی‌بوس‌های ایران می‌ماند. فاصله با صندلی جلویی و عرض راهرو هم کم است.

مناظر راه بی‌نظیرند، فوق‌العاده. نم‌نم لا به لای کوهستان بالا می‌رویم و به دره‌های سرسبز و جنگل‌های انبوه مشرف می‌شویم. از یک جایی به بعد هوا آن قدر خنک می‌شود که کولر اتوبوس را خاموش می‌کنند و پنجره‌های باز کار کولر را انجام می‌دهد.

مزارع چای در راه نوارالیا

هر چه به نوارالیا نزدیک‌تر می‌شویم مزارع چای هم بیشتر می‌شود. نوارالیا سرزمین چای است‌. تپه‌های مرتفع، هوای خنک و رطوبت مناسب، همه‌ی این‌ها باعث شده که در تمام طول سال برداشت چای انجام شود.

کشت چای را انگلیسی‌ها در سریلانکا راه انداخته‌اند‌ قبل از چای قهوه کشت می‌کردند که مزارع قهوه از بین رفت و بعد کشت چای آغاز شد. اول در منطقه محدودی در نوارالیا به طور آزمایشی کشت آن را آغاز کردند و بعد گسترشش دادند. کل سیستم کارخانه‌ها و مزارع هم انگلیسی است و همه جا ردپای اروپایی بودن را می‌بینی. اصلا نوارالیا را انگلیس کوچک می‌نامند و معروف است که ساختمان‌ها و خیابان‌هایش اروپایی است.

یک شهر کوچک و خوش آب و هوای خوشایند. مدلش از این‌هاست که دلت می‌خواهد صبح به صبح زنبیل دست بگیری بروی بازار و سر راه با همه‌ی اهالی شهر سلام‌علیک کنی! چشم‌اندازش هم تپه‌های سبز و مه‌آلود است.

چشم‌انداز شهر نوارالیا

من فقط یک شب آن جا ماندم. حدود ظهر رسیدم و رفتم هاستلی که رزرو کرده بودم و فردا نزدیک ظهر هم شهر را به مقصد شهر بعدی، الّا (Ella)، ترک کردم. در همان مدتی که بودم گشت و گذارهای خوبی هم کردم.

بعد از ظهر راه افتادم و قدم‌زنان رفتم موزه‌ای که روی Google trip بهش اشاره شده بود. موزه‌ی چای مک‌وود (Mackwoods museum) که در واقع موزه‌ نیست، بلکه فضایی است که کمپانی مک‌وود در طبقه‌ی بالای مغازه‌اش فراهم کرده و در آن مراحل تولید چای و انواع چای را نمایش می‌دهد. اگر هم دوست داشته باشی می‌توانی یک فنجان چای‌هایش را امتحان کنی و قیمتش را بپردازی. به جز این ورودیه‌ای ندارد. چایی که من امتحان کردم شدم ۱۷۵ روپیه (کمی بیش از یک دلار).

سالنش بسیار زیبا و چشم‌نواز دکور شده بود، یک طراحی فضای انگلیسی، با مبل‌های چرم و کفپوش چوبی و نور ملایم. بامزه‌ترین قسمتش ردیف طول و درازی از فنجان‌های چای بود، شاید حدود بیست فنجان که هر کدام یک نوع چای دم کشیده و آماده را در خود داشت و می‌توانستی رنگ چای‌های مختلف را ببینی یا بو بکشی. پشت هر فنجان، تفاله آن چای، و پشت آن چای خشک و همین‌طور قوطی چای را گذاشته بودند. یک نمایش عالی از انواع حالت‌های یک چای. دور و بر سالن، روی دیوارها، هم عکس‌های قدیمی کمپانی بود و در کنار سالن هم ماشین‌آلات مختلف کارخانه را گذاشته بودند که روشنش می‌کردند و مراحل تولید چای را توضیح می‌دادند. کمپانی مک‌وود از روش قدیمی برای تهیه چای استفاده می‌کند، یعنی دو برگ را می‌چیند (و نه سه برگ) و اصلا هم برگ‌ها را خرد نمی‌کند، بلکه چند بار می‌غلتاند.

نمایش چای در کمپانی مک‌وود

سیستم تهیه چای به این شکل است که اول برگ تازه را کمی خشک می‌کنند، نه کامل، فقط در حدی که بخشی از آبش گرفته شود و هنوز انعطاف‌پذیری‌اش را حفظ کند. معمولا ۲۰ دقیقه با عبوردادن هوا این کار را می‌کنند.

بعد داستان غلتاندن برگ شروع می‌شود. با دستگاه مخصوصی برگ را می‌غلتانند و لوله می‌کنند. بعد از غلتاندن برگ‌ها را سرند می‌کنند، تقریبا می‌شود گفت الک می‌کنند. برگ‌هایی که از الک رد شد کارش تمام است و می‌رود برای اکسیداسیون. برگ‌هایی که در الک باقی ماند می‌رود برای دوباره غلتاندن. باز هم می‌غلتانند و باز الک می‌کنند و باز برگ‌ها تفکیک می‌شود و اگر در الک ماند می‌‌رود برای غلتلندن. در کمپانی مک‌وود نهایتا برگ‌ها هشت بار غلتانده می‌شوند و انواع چایش حاصل همین تفاوت در تعداد دفعات غلتاندن است. چای‌های غلیظ‌تر که رنگ تیره‌تر و طعم سنگین‌تری دارند بیشتر غلتانده شده‌اند و در نتیجه برگ‌های چای مدت زمان بیشتری اکسید شده‌اند، برای همین تیره‌تر و سنگین‌ترند. مک‌وود هشت نوع چای سیاه با غلظت‌های مختلف تولید می‌کند که آخری را (هشت بار غلتانده شده) فقط با شیر می‌خورند اما یکی مانده به آخر را (هفت بار غلتانده شده) می‌شود با شیر و بدون شیر خورد. بیشتر مردم معمولا از این دو نوع چای استفاده می‌کنند و انواع سبک‌تر کمتر طرفدار دارد. من هفت بار غلتانده شده را امتحان کردم و طعمش از چای‌های معمولی که می‌خورم سنگین‌تر بود. این نوع چای، چای رایجی است که مردم می‌خورند.

بقیه داستان تولید چای زمان دادن به برگ‌ها برای در معرض هوا قرار گرفتن و اکسید شدن، و بعد هم جدا کردن چوب و خاشاک از برگ خشک است و بعد بسته‌بندی.

برخی از کارخانه‌ها روش دیگری استفاده می‌کنند، یعنی سه برگ را می‌چینند و بعد از یک بار غلتاندن و الک کردن، باقی‌ مانده‌ها را با دستگاهی دیگر خرد می‌کنند و به این ترتیب دو نوع چای با دو غلظت تولید می‌کنند.

چای‌بازی‌ام که تمام شد باز راه افتادم به قدم زدن در شهر. رفتم پارک ویکتوریا که ورودیه‌اش ۳۰۰ روپیه (تقریبا دو دلار) بود. پارک کوچک اما جالب توجهی است. کلی درخت جذاب و قدیمی و غول‌پیکر دارد. قسمت‌های مختلفش نام‌گذاری‌های مختلفی شده و تزیینات مختلفی دارد. نکته‌ی بسیار دلنشینش جانمایی نیمکت‌های پارک بود، نیمکت‌های چوبی که همه زیر در‌خت‌ها قرار داشتند. یک درخت عظیم و سایه‌دار می‌دیدی و زیرش یک نیمکت بود، باز کمی جلوتر درختی دیگر و نیمکتی دیگر. برای من که در پارک‌های ایران گاه در به در پیدا کردن یک نیمکت سایه‌دار و دنج شده‌ام دیدن این صحنه فوق‌العاده بود. فضای پارک خیلی آرامش‌بخش و خوشایند بود، به ویژه که انواع پرنده و سگ و جانوران کنار آبزی هم که دور و بر برکه‌اش بودند، می‌دیدی.

جانمایی دلنشین نیمکت‌های پارک ویکتوریا

در قسمتی از پارک درخت تنومند تفریبا صد ساله‌ای بود که سال ۱۹۱۹ به عنوان یادبود صلح کاشته شده بود.

در پارک نشسته بودم که سه تا ایرانی دیدم. سه تا بچه‌هایی که در پرواز اصفهان تا اینجا دیده بودمشان و تیپ و لباس‌های طبیعت‌گردی‌شان توجهم را جلب کرده بود و باعث شده بود در خاطرم بمانند. رفتم سلامی کردم و ایستادیم به معاشرتِ کجا رفتی و چه دیدی ‌و برنامه‌ات چیست. باهم هم‌قدم شدیم و پارک را گشتیم و بعدش هم با هم رفتیم بازار میوه‌ی نوارالیا. باهم کمی میوه و خوراکی امتحان کردیم و به سمت محل اقامت‌هایمان قدم زدیم. بامزه بود دیدن آدم‌هایی که باهم از یک نقطه شروع کرده‌اید و چیزهای متفاوتی را تجربه کرده‌اید‌. البته که هر کدام‌مان علایق و شرایط متفاوتی هم داشتیم، آن‌ها به قصد طبیعت‌گردی آمده بودند و حسابی دلی از عزای آبشار و جنگل و کوه درآورده بودند اما من شهرها و آدم‌ها را مزمزه کرده بودم. به هر حال اتفاق خوشایندی بود دیدن همین تفاوت‌ها.

این نوشته در سفرهای من ارسال شده و با , , , , , , , برچسب‌گذاری شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه