دو هفته در سریلانکا-۸

فقط یک شب در روستای Inamaluwa ماندیم. با اینکه چوتی اصرار داشت شب بعدی را هم بمانم و من را ببرد خانه‌شان، قبول نکردم.
حس ناخوشایندی به چوتی پیدا کردم. نشانه‌هایی دیدم که به نظرم امن نبود. تلفن دیروقت شبش، و آمدنش پیشمان با اینکه گفتم می‌خواهیم بخوابیم و این وقت شب بیرون نمی‌آییم، و بعد هم اصرار زیادش برای اینکه یک شب دیگر بمانم.
همه‌ی این‌ها باعث شد که تصمیم بگیرم فردا اول وقت از آنجا بروم سمت کندی (Kandi). صبح باز هم زنگ و اصرار کرد که تا ظهر بمان و بعد از سر همین جاده با اتوبوس برو کندی اما من قبول نکردم و گفتم ترجیح می‌دهم هر چه زودتر بروم.
خوبی‌اش این بود که Sveti همراهم بود و خوبی دیگرش این بود که در اقامتگاه توریستی‌ای بودیم که مسئولش مرد معقولی بود و علاوه بر ما یک زوج انگلیسی دیگر هم در اتاقی دیگر اقامت داشتند.
در نتیجه شب را خوابیدیم و صبح بار و بندیل جمع کردیم و آمدیم دامبولا. از آنجا Sveti رفت سیگیریا که یک شب آنجا بماند و آنجا را ببینید، من هم سوار اتوبوس ‌های کندی شدم و الان در راه کندی هستم.
آنجا هم میزبانی دارم که امیدوارم تو زرد از آب در نیاید!

این نوشته در سفرهای من ارسال شده و با , , , , , , , برچسب‌گذاری شده. این نوشته را نشانه‌گذاری کنید.

بیان دیدگاه