ظهر بود که رسیدیم دامبولا. تا میزبانمان بیاید دنبالمان رفتیم در یک غذاخوری نشستیم و آبمیوه خوردیم. آب پاپایا ۲۰۰ روپیه. البته دو تا گلوله بستنی و مقداری میوه خشک هم داخل انداخته بودند. قیمتها اینجا گرانتر از کلمبو است. به قول Sveti دوست بلغارم منوی محلی و منوی توریستی! که طبعا ما همواره با منوی توریستی و گران رو به رو میشویم.
آب پاپایا
چوتی (chuti)٬ پسری که میزبانمان بود، آمد و با توک توک رفتیم روستایشان که وسط راه دامبولا و سیگیریا است. هر دو شهر هم از دیدنیهای مهم سریلانکا هستند. البته روستا که چه عرض کنم، از این روستاهای توریستی شدهی لب جاده که کسب و کار مردم اجاره دادن اقامتگاه و مغازه و غذاخوری است.
اینکه کنار جادهاش راه بروی و در هر سوراخ سرک بکشی یا هوراکی بخوری را دوست داشتم اما اقامت در آن چنگی به دل نمیزد.
چوتی ما را نبرد خانهشان، برد یکی از همان اقامتگاهها که مال آشنایش بود و اتاقی به ما داد. توضیح داد که خانهشان دچار جادوی سیاه شده و اتفاقات بد برایشان میافتد و امروز بزرگهای فامیل جمع شدهاند و مراسمی برای خنثی کردن آن دارند! البته این راهم گفت که خودش اعتقادی به این داستان ندارد اما خوب پدر و مادرش دارند. برای همین امشب را باید اینجا بمانیم و فردا میتوانیم برویم خانهشان.
کمی نشستیم و گپ زدیم و غذا خوردیم. از سفرهای رفته و هزینههای سفر و ...
چوتی هم مثل یک محلی متعهد جاذبههای اینجا را معرفی کرد: معبد دامبولا، مزرعه ادویه، ماساژ مخصوص سریلانکا، سافاری تماشای گلههای فیل، موزه، جایی که مراحل تهیه برنج و پخت غذا را نمایش میدهند و آخر سر هم میتوانی برنج و کاری بخوری و همینطور دریاچه نزدیک آنجا. البته که همه اینها یا ورودیههای گران داشتند یا آخر سر باید ادویهای یا غذایی با قیمتهای نجومی میخریدی!
چوتی رفت خانه و من و Sveti رفتیم معبد دامبولا.
معبد دامبولا یکی از آثار ثبت یونسکو در سریلانکاست و پدیدهی شگفتآوری است. در واقع دو قسمت است، یکی معبد طلایی (Golden tempel) که بزرگترین مجسمهی بودا به طول سی متر را دارد و دیگری معبد غاری (Cave tempel) که پنج غار به هم پیوستهی پر نقش و نگار و پر از مجسمه است. برای دیدن معبد غاری باید مقداری پله بالا بروی و مقداری مسیر کوهپیمایی داشته باشی، مسیری شبیه مسیر پارک جمشیدیه مثلا، یا قلعه رودخان (البته به مراتب سبکتر از قلعه رودخان).
معبد طلایی دو طبقه بود. طبقه همکف که حیاط معبد بود یک پاگودای بزرگ طلایی داشت، ورودی موزه و بعدتر فهمیدیم ورودی معبد غاری هم از اینجاست. از این طبقه پله میخورد و میرود بالا در طبقه دوم وعبد که مجسمه ۳۰ متری بودای طلایی قرار دارد. ما اول در فضای پایین و معبد طلایی بودیم و محو تماشای بودای طلایی بزرگ که زیر چانه و دستش زنبورها سه تا کندوی بزرگ ساخته بودند شدیم. همچنین محو تماشای میمونهایی که گلهای اهدایی زائرین را میخوردند و البته سیل زائرینی که با لباسهای خاص سفید یا لباسهای معمولی در پیشگاه بودا مینشستند و دعا میکردند. صف بلند و بامزهای از مجسمههای کاهنها با لباس نارنجی هم کنار معبد وجود که در دست هر کدام هدیه و خوراکی پیشکش مجسمه بوداست.
بعد از پلهها رفتیم بالا تا به معبد غاری برسیم. من پرسان پرسان و با احتیاط درباره تعداد پلهها رفتم بالا. مسیر دلچسب و خوشایندی بود و از آن بالا همهی شهر سرسبز دامبولا رچزیر پایت است، با درختها و دریاچههایش. بالا که رسیدیم باز ما بودیم و محو شدن در فضای دلچسب طبیعت، بچه میمونهای بامزه که از سر و کول هم بالا میرفتند و بعد هم تماشای آفتاب در حال غروب و معاشرت با زوج روس و راهنمای سریلانکایی بامزهشان. داخل معبد نرفتیم! آن قدر آن دور و بر پلکیدیم که دیگر دیر بود برای بازدید و البته بی شک بلیت ۱۵۰۰ روپیهای (ده دلاری) معبد هم که باید میرفتی از کیوسکی آن پایین میخریدی بی تاثیر نبود.
جاذبههای توریستی واقعا گران هستند اینجا، شاید نه برای توریستهایی با بودجههای چند هزار دلاری اما برای ما دو تا مسافر کوله به پشتی که مراقب خرج روزانهمان هستیم تا کفاف دو هفته و یک ماه سفرمان را بدهد گران هستند. تازه علاوه بر خود ورودیه از گوشه و کنارش هم پول در میآورند. مثلا در معبد غاری برای نگه داشتن کفشها ۲۵ روپیه میگیرند و تو اجازه ندای کفشهایت را دستت بگیری یا در کوله بگذاری و با خودت ببری. نمیدانم که واقعا قاعده دینشان این طور سفت و سخت حضور کفش حتی در کوله را منع کرده یا راهی برای کسی درآمد است. Sveti قویا معتقد است اینها راه تلکه کردن توریستهاست.
به هر حال حظ وافر برده از طبعیت و معبد غاری ندیده برگشتیم پایین. در شهر کمی میوه و خوراکی خریدیم و رفتیم اقامتگاهمان.
یک چیز جالب دیگر درباب پول خرج کردن/نکردن ماجرای انتخاب بین توک توک و اتوبوس است. از روستای Inamaluwa که محل اقامتمان بود با یک اتوبوس ۲۱ روپیهای خودمان را رساندیم شهر دامبولا که تقریبا ده دقیقهای راه است، و بعد از آنجا با اتوبوسی دیگر به قیمت ۱۳ روپیه خودمان را رساندیم جلوی معبد که تقریبا ۳ کیلومتر از شهر فاصله داشت. بیشتر آدمها اصرار دارند که اتوبوس نیست یا کم است و راه مناسبتر توک توک است.همان مسیر روستا به شهر که ما با ۲۱ روپیه آمدیم، توک توک ۵۰۰ روپیه میگیرد!
حتی برای برگشت هم همه، واقعا همه از جمله خود چوتی، میگفتند هفت شب به بعد اتوبوس نیست و باید با توک توک از معبد برگردید روستا اما، ما با اتوبوس آمدیم! یعنی در همان لحظهای که طرف داشت میگفت الان دیگر اتوبوس نیست اتوبوس جلویمان ایستاد!!
احساس میکنم زنجیرهای از کسب و کارهای توریستی است که هر کدام سعی میکند دیگری را تقویت کند. مغازهدار ارجاعت میدهد به توکتوک و اقامتگاهدار تو را به استفاده از سافاری و مزرعه ادویه ترغیب میکند. طبیعی است و شاید هم که برای اقتصاد منطقه چه خوب و چه عاقلانه، اما در من حس خوشایندی ایجاد نمیکند. مثل همان حسی که این اواخر درباره جزیره هرمز دارم و به نظرم یک سیکل توریستی درش شکل گرفته که فرصت تجربه کردن اصالت جزیره را میگیرد. هرمز غیر توریستی سالهای قدیم را به مراتب بیشتر از این هرمز دوست دارم.